یادداشت‌های آتشی مزاج

_ مگر می‌شود لگد زد زیر همه چیز؟ زندگی، بچه، تعهد، عشق…

_عشق؟ مگه عشق زورکی هم داریم؟ من فقط تحمل می‌کنم.

– خودت این مسیر را انتخاب کردی. اگر نمی‌خواستی می‌جنگیدی و تغییرش می‌دادی. چیزی به نام تحمل وجود ندارد. اصلا این واژه را برای جای دیگری ساخته‌اند؛ برای درد جسمی. جایی از بدنت درد کند و تو تحمل کنی تا آرام شود. با مسکن زودتر هم آرام می‌شود. آنقدر تحمل می‌کنی تا مسکن اثر کند. اما اینکه تحمل را به رابطه نسبت دهیم حماقت است. رابطه‌ای که خراب است یا باید درست شود یا رها. مشاوره و درمان را برای بهبودی رابطه گذاشته‌اند. تو نمی‌توانی تا آخر عمر بمانی و تحمل کنی و تحمل کنی تا جانت درآید و بمیری و تمام. قرار است اینجا زندگی کنی نه تحمل. تو کارت را دوست داری. درآمدش کفاف آرزوهایت را نمی‌دهد؛ اما آنقدر تلاش می‌کنی تا رونق بگیرد تا به ایده‌آل تو نزدیک شود. اگر دوستش نداشتی از یک جایی دیگر ادامه نمی‌دادی. همان وقت که می‌فهمیدی دوست‌داشتنی نیست، لگد و رها. رابطه با آدم‌ها هم همین است اگر آدمی باب میلمان نیست برای چه باید تحملش کنیم. تحمل، واژۀ ناجوری ست. ما یا می‌جنگیم تا درست کنیم یا می‌فهمیم به درد هم نمی‌خوریم و رابطه را تمام می‌کنیم. درد دارد می‌دانم اما…

تحمل هم حدی دارد. تو وقتی روحت درد می‌گیرد یک گوشه می‌نشینی به تماشا؟ ببینی چطور ویران می‌شوی؟ هر آدمی به روش خاص خود روحش را آرام می‌کند؛. یکی قدم می‌زند، یکی رانندگی می‌کند، یکی موسیقی می‌شنود، یکی می‌نوازد، یکی می‌خواند، یکی می‌نویسد، یکی گریه می‌کند، یکی به طبیعت می‌زند و …

تو برای آرامش روحت چه می‌کنی؟ نگو که تحمل.

 

****

 

 

 

زن و مرد نداریم. الکی میگم…

کوچه تنگ بود. یک نیسان آبی جلوش پارک دوبل کرده بود، مجبور بود چند بار فرمان بچرخاند تا خلاص شود. سه تا ماشین هم پشت سرش دست گذاشته بودند روی بوق. سر خیابان را بردند از بس بوق زدند . ماشین اول و دوم را کاری ندارم یکی نبود به سومی بگوید تو چرا، تو که خودت زن هستی…

اگر مرد بود قطعا چهار پنج تا ریچارد آبدار بارشان می‌کرد. اگر من هم بودم با بوق کشداری جوابشان را می‌دادم؛ او متین بود و صبور. اگر مرد بود هیچکی براش بوق نمی‌زد همه صبر می‌کردند تا از پارک دربیاد. چه می‌شود گفت به این جماعت شتاب‌زده.

کیش و آیین که ان‌ها را برتر می‌داند، خودشان هم که از همان روز ازل خود را برتر دیده‌اند و باور کرده‌اند که این توهم حق است حالا ما زن‌ها اگر به هم احترام نگذاریم، اگر با هم مهربان نباشیم چه توقعی‌ست از مردانی که خود را موجودات برتر زمین و کهکشان می‌دانند.

البته مردانی هم هستند که انسانیت را اولویت قرار داده‌اند؛ همان‌ها که خوب می‌دانند دورۀ نگاه از بالا به پایین به سر رسیده است. همه انسانیم و با هم برابر.

 

***

 

 

 

۱ اسفند ۱۴۰۲

این روزها ذهنم درگیر است….

بله. یک ادم دیوانه‌ای سنگی در چاه انداخته است، حالا هزارتا عاقل از سر تا کمر در چاه فرورفته‌اند آن سنگ را بیشتر غرق کنند مبادا یک وقت آن دیوانه از مجازات در امان بماند. خواستم بنویسم قسر در برود که یادم افتاد چه معنی زشتی دارد.

 

 

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در email
اشتراک گذاری در skype

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *